رزسفید
روزمره گیهای من
Tuesday, June 7, 2011
Gemini-6
باور نمی کنم این تو خود تویی         این تو که از خودش بی خود شده تویی
باور نمی کنم این تو خود تویی         این تو که از خودش بی خود شده تویی
باور نمی کنم این تو خود تویی         این تو که از خودش بی خود شده تویی
باور نمی کنم این تو خود تویی         این تو که از خودش بی خود شده تویی
باور نمی کنم این تو خود تویی         این تو که از خودش بی خود شده تویی

باور نمی کنم   باور نمی کنم   باور نمی کنم   باور نمی کنم   باور نمی کنم... 
ولی باید باور کنم.پس  باور می کنم با همه تلخیش و زنندگیش و بدیش و زشتیش و دوست نداشتنی بودنش...تا حالا ندیده بودم کسی اینجوری زندگیش رو دستی دستی به قهقهرا بکشه که تو داری می کشی...زندگی خودته هر کاری میخوای باهاش بکن.ولی تو کجا و اینجا کجا...چی بودی و چی شدی...چی شدی...نمی شناسمت غریبه...نمی شناسمت...غریبه از هفت پشت غریبه تر...نه تنها من که این روزها هیچ کسی نمیشناستت...همه اونهایی که از قدیم و قدیم تر می شناختنت تو براشون این روزها یه غریبه هستی.برای همه غریبه هستی غیر از اون آدمهای ...که الان دورت هستن و همه زندگی و وقتت رو دارن میگیرن.خودم کردم که لعنت بر خودم باد....هیچ موقع فکر نمی کردم انقدر با این آدمها بر بخوری و یک دست بشی.حتی به قول خودت برای فان!!!میدونم هیچ کسی برات مهم نیست.ولی کاش از فیدبک این همه آدم یه چیزهایی رو بفهمی...کاش بفهمی که همیشه تو درست فکر نمی کنی.احتمال خطا برای تو هم هست...چی شد اون مرد بزرگ؟!!!
پ.ن:کاش حداقل بشم آیینه عبرت بقیه...آیینه عبرت همه اونهایی که می گن ما با همه فرق داریم که منم خودم یکی از همین آدمها بودم.از این آدمهایی که فکر می کردن با همه فرق دارن و منتظر یه معجزه بودم.الان فهمیدم معجزه این بود که هیچ اتفاقی نیوفتاد که اگه اتفاقی میوفتاد عین خود فاجعه بود نه معجزه!!!

Labels: