1- پست قبل تحت تاثیر شرایط دوست نداشتنی و همچنین تحت تاثیر هورمونها نوشته شده بود.وگرنه حال و روز من اونقدرها هم که نوشتم بد نیست.تکلیف خیلی چیزها پیش خودم روشن و معلوم شده.منتهی اون موقع که پست قبل رو نوشتم حالم خوب نبود و نمیخواستم با کسی هم حرف بزنم و اگه هیچ برون ریزی نداشتم که میترکیدم و جایی بهتر از اینجا پیدا نکردم.جالب اینجاست که چند وقته با وی پی ان مشکل دارم و صفحه بلاگر رو به سختی باز می کنم.اون روز به خودم گفتم اگه زودی این صفحه باز شد مینویسم و اگه باز نشد هم بیخیال میشم که البته به سرعت برق و باد این صفحه باز شد و من هم نوشتم!!!
یک ساعت بعد از نوشتنش هم حالم خوب بود و مشغول مهمونداری و خنده و لذت از حضور مهمونها بودم.
بحث پست پایین خیلی وقته تکلیفش برای خودم روشن شده.دوست داشتن لازمه ولی کافی نیست.توی این مدت خیلی اتفاقها افتاده و خیلی برخوردها به وجود اومده که من فهمیدم من و سسل آدم هم نیستیم.ولی خب دله دیگه هوایی میشه...لکن این جور نباشد که شما خواننده گرامی تصور کنید بنده همش زانوی غم به بغل گرفتم و دارم خاطراتم رو مرور می کنم و عر میزنم و ناراحتم و زندگیم رو فریز کردم و اینا...نه خیر، رزی خانم مشغوله زندگیه.کلاسهایی چند میره، با دوستهاش بیرون میره، مهمونی خونه فامیلهاش و دوستهاش میره، بالماسکه هم حتی میره، کتاب میخونه، فیلم میبینه، شیرینی میپزه، آشپزی می کنه و خیلی کارهای دیگه هم م یکنه و خلاصه زندگی می کنه و یه وقتهایی هم یه نگاهی به این پروژه ش می اندازه.و انشالله اگرخدا و بنده های خدا بخوان تا قبل از عید درسش تموم میشه و البته داره الان به فوق توی یه رشته دیگه هم فکر می کنه!!!خلاصه که بحثش خیلی طولانیه و الان مجال باز کردنش وجود نداره.ولی خیلی ممنونم از ایمیلها و کامنتهای پر از محبتتون.تاییدشون نمیکنم و برای خودم نگهشون میدارم.خیلی دوستون دارم.ممنون از حمایتتون.
2- دیروز توی شرکت یهو با همکارها تصمیم گرفتیم بریم سینما.نزدیک ترین و دم دست ترین سینما به شرکتمون هم سینما قدس بود!فیلمش هم
در امتداد شهر بود!!!خیلی خجسته و خندان پاشدیم رفتیم.هیچ کدوممون انتظار دیدن یه فیلم خوب و هنری رو نداشتیم ولی انتظار دیدن فیلمی انقدر بی سر و ته و مزخرف رو هم نداشتیم.آخه آتیلا پسیانی و نیکی کریمی و حتی محمد
رضا گلزار برای چی توی این فیلم بازی کردن؟یعنی انقدر محتاج نون شب بودن که توی این فیلم بازی کردن؟!
از اول تا آخر فیلم خندیدیم.البته چند فیلم با یک بلیط بود.چون توی سینما زوجهای جوانی هم وجود داشتن که از فرط بیجایی اومده بودن سینما و خلاصه صحنه های عاشقانه ای رو رقم زده بودن...
از خود سینما بگم که هنوز مدل سینماهای قدیمی بود.حتی نوع بلیطش هم مثل سینماهای پونزده سال پیش بود.صندلی هاش هم همین طور.اصلا قابل مقایسه با سینما آزادی و فرهنگ و پردیس ملت نبود...دیروز بعد از رفتن به سینما قدس تازه یادم افتاد قبلا همه سینماها اینجوری بودن...خلاصه نوستالژیکی بود برای خودش...
البته کلی هم خندیدیم به شرایط و خلاصه به قول خارجی ها، فانی بود برای خودش!!!
3-دارم یه کارهایی برای ایجاد یه وبلاگ جدید می کنم.یه وبلاگی که فیلتر نباشه.البته اگر این عموفیلترباف و همکاران بذارن ما یه نفس بکشیم.فعلا که با طرح این اینترنت ملی هی تن و بدنمون رو می لرزونن...
4- دلم یه سری خنزر پنزر خرده ریز و رنگی رنگی میخواد و کجا بهتر از جمعه بازار...شاید فردا جماعتی رو علم کردم و رفتیم...
5- مواظب خودتون باشین و تعطیلات خوش بگذره بهتون دوستهای گلم...
Labels: رزی روزانه نویسی می کند