آهای دخترها و پسرهایی که دارین با اون کسی که دوسش دارین، زندگی می کنین، اصلا مهم نیست سخت یا آسون به این زندگی کنار هم رسیدین، اصلا مهم نیست کلی تلاش کردین و با خیلی چیزها جنگیدید یا مثل هلو برو توی گلو رفتین زیر سقف مشترک با اونی که دوسش دارین، خواهش می کنم همیشه یادتون باشه این آدمی که دارین باهاش زندگی می کنین همونیه که آرزو داشتین کنارش باشین. وقتهایی که ناراحتین از دستش یا احساس می کنین خسته شدین، یادتون باشه این آدم همونیه که دوسش داشتین و آرزو داشتین باهاش برین زیر یک سقف.زندگی دچار روزمره گی میشه، ولی یادتون باشه نذارین احساستون به اون آدم دچار روزمره گی بشه.هر موقع خسته شدین یا از دستش عصبانی شدین یادتون بیارین که خیلی ها هستن در حسرت رسیدن به این چیزی هستن که شما الان دارینش و خسته شدین.این که آدم کسی که دوسش داره رو داشته باشه کنارش خیلی ارزشمنده، خیلی خیلی زیاد...راحت از دستش ندین...راحت نذارین از دست بره..درسته دوست داشتن کافی نیست ولی لازمه و به نظر من نیروی محرکه برای خیلی کارها و انگیزه قوی هم هست...
آهای دختر و پسرهایی که یکی رو دارین که دوسش دارین، خواهش می کنم مواظب رابطه تون باشین.مواظب لحظه هاتون باشین.برای حفظ رابطه تون تلاش کنین.لج و لج بازی همه چیز رو خرابتر و خرابتر می کنه.مواظب رابطه تون باشین.مواظب آدمتون باشین.به هیچ کسی اجازه ندین برای رابطه تون جهت تعریف کنه.به هیچ کس.حتی کسی که فکر می کنین عاقل و داناست.جنس رابطه ای که از احساسه با منطق یه نفر سوم نمیتونه بهش جهت داد و تعریفش کرد...هیچ کس حق نداره براتون تصمیم بگیره غیر از خودتون دو نفر با منطق و احساس خودتون و فقط خودتون...ما مسئول گلمون هستیم.فقط ما و نه هیچ باغبون دیگه ای...
پ.ن:یه روزی به من هم این حرفها رو گفتن، ولی جدی نگرفتم.رفتم و رفتم تا رسیدم به تهش.به تهی که هیچ چیزی نداشت جز حسرت و تباهی...قبل از اینکه تیشه بردارین و بیوفتین به جون ریشه رابطه تون، فکر کنین.فکر کنین که آیا دلیلی که به خاطرش تیشه برداشتین واقعا انقدر مهم و ارزشمند هست که خیلی چیزها رو از دست بدین و در ازاش چیزهایی که نیومده و معلوم نیست میاد رو به دست بیارین؟!
کاش هیچ کسی مثل امروز من حسرت به دل نباشه و روز و شب خودش رو ملامت نکنه که چرا عقلش رو داد دست یه نفر به ظاهر عاقل و زندگیش رو سپرد به اون و امروز پشیمون از همه کرده هاش با حسرتی که تمام وجودش رو میسوزونه، نشسته و داره با اشک و هق هق اینها رو مینویسه تا شاید حتی یه نفر قبل از گند زدن به زندگیش، اینا رو بخونه و حواسش رو جمع کنه و بیشتر فکر کنه!
دو ساعت بعد نوشت:بسه دخترک، بسه.پاشو اشکهات رو پاک کن.سرخاب سفیداب بمال به صورتت.عطر بزن و لباس تمیز بپوش.از صبح تا حالا این همه زحمت کشیدی و غذا و دسر و سالاد و پیش غذا درست کردی، حالا که دم اومدن مهمونهاست زانو غم به بغل نگیر.پاشو پاشو.مهمون به روی خوش صاحبخونه میاد مهمونی. رفتی دوش گرفتی و انقدر اونجا اشک ریختی که چشمهات قرمز قرمز شدن وموهات گره خوردن توی هم.پاشو خودت رو سر و سامون بده.پنجره رو باز کن تا هوای تازه بیاد.حالت رو بهتر می کنه.پاشو خودت باید به داد خودت برسی.
پاشو، پاشو...
.
.
.
مهمون داریم...مهمونهایی که گفتن زود میان.فامیلهایی که همیشه در کنارشون حالم خوب بوده و امیدوارم این بار هم با بودن در کنارشون خوب باشم...
Labels: رزی تلخ می شود
اینی کسی میگه که فکر کنم از سال 86 یا 87 تو رو میخونه میگه (یه کامنت برات گذاشتم از اون جهت میگم)
من که نفهمدیم چی شد اون یکی وبلاگه هم چون خاموش بودم رمز نخواستم. اما دلم میخواد دعا کنم دوباره رز سفید خندون بشی. این مدت خیلی اذیت شدی امیدوارم دوباره روزها به روت لبخند بزنن.
نمیشه یه تجدید نظر کرد یه بار نشست و منطقی تر حرف زد؟؟؟؟
تو کسی نیستی که ناراحت باشی، اون طرفته خانمی....پس خودت رو ناراحت نکن...این نظر من بود....مراقب خودت باش و تا می تونی از این روزای خوب جوونیت لذت ببر. من از تو سه چهار سالی بزرگترم و دارم اینا رو بهت می گم، همونطور که داری تو به دیگران چیزایی رو می گی. نذار این روزهات هم به حسرت بگذره.حیفه....بوس
گیج شدم.خدا شاهده دیگه از این همه فکر و خیال خسته ام. نمیدونم چه تصمیمی باید بگیرم.نمیدونم برم سمت احساساتم یا به حرف این و اون گوش بدم که فکر میکنم بدمو نمیخوان . . .
به ما هم زده بودن از این حرفا حالا باید ما هم به دیگران بگیم...