یه هفته ای میشه که مریضم.از این ویروسهای کوفتی گرفتم.هی بهتر میشم و هی بدتر میشم.دیگه کلافه شدم.تمام رمقم رفته.دارم از زندگیم عقب می افتم.شنیدم دوره ش دو هفته س.امیدوارم زودتر تموم بشه.انقدر داغون بودم که خودم با پای خودم پاشدم رفتم دکتر و گفتم به من آمپول بزنین.من از آمپول منتنفرم.ببین چه حالی داشتم دیگه.پنجشنبه آمپوله رو زدم و جمعه هم با اون حالم پاشدم و با دوستان رفتم پیک نیک و دوباره شبش افتادم...
هیچی دیگه همین.حالم خرابه.بی رمق بی رمقم.مامان اینها هم زندگیشون مختل شده.یعنی آشپزخونه که تعطیل.البته شبها که بابا میاد یه چیزهایی با مامان درست می کنن که فقط شکم رو سیر می کنه.حالم بد میشه که می بینم من حالم بد باشه چند نفر دیگه هم امور زندگیشون مختل میشه.از اینکه به من وابسته هستن متنفرم...اومدیم و یه روز من نبودم، اون وقت اینا میخوان چیکار کنن آخه؟!
اتاقم رو گند و کثافت گرفته.همچنین خونه رو.توی اتاقم که پر از کاغذ و ماژیک و قرص و جلد دارو هستش.پر از دستمال کاغذی.چند جفت کفش هم این طرف و اون طرف اتاق ولو هستن.صفحه های روزنامه صنعت ساختمان (که همیشه یادم میره بگیرم و سسل برام میگیره)هم کف اتاقن با مقدار قابل توجهی خاک.خونه هم که دیگه نگوووو.این خانومه که میاد خونه تمیز کنه هم تلفنش رو جواب نمیده...
تمام بدنم درد می کنه و سرگیجه دارم.کلی مقاله دارم که باید تحویل بدم.کارهای شرکت روی هم تلنبار شده.کارهای خونه و ...خلاصه دارم له میشم.چند روز پیش داشتم فکر می کردم اصلا نمیخوام کسی نازم رو بکشه و حالا که مریضم مواظبم باشه.فقط میخوام راحت باشم و بگیرم بخوابم.بدون هیچ فشار و استرسی.فقط میخوام خودم باشم و خودم.بدون هیچ مسوولیتی...
دیروز باید یه تحقیقی رو می بردم دانشگاه.پریشب تا صبح بیدار بودم.پس پریشب هم همین جور.دیگه بریده بودم.کلی هم ضعف دارم بابت این مریضی کوفتی و داروهایی که میخورم و انگار هیچ اثری ندارن.کارهای شرکت هم که به میزان زیادی درسهای من هی زیاد میشن.خلاصه پریشب حسابی قاطی بودم.کارتریج پرینترم تموم شده بود.کاغذم داشت تموم میشد و کارم هم مونده بود و خودم هم قاطی...البته با کمک سسل خان همه اینها حل شد و کارتریج خریده شد و ...چند بار هم هی زنگ زد و آمار می گرفت و روحیه میداد.عصرش هم هی زنگ زده بود بهم که گوشیم توی کیفم بود و نشنیده بودم و هی اس ام اس فرستاده بود و ...خلاصه بهش زنگ زدم و کلی هم داد زدم که حالم بده، نشنیدم.گیر نده، الان نمیتونم حرف بزنم و ...خلاصه حسااابی قاطی بودم...دیروز صبح هم داشتم میرفتم دانشگاه زنگ زد تا ببینه کارم خوب پیشرفت کرد و تموم شد یا نه؟عصری که بر میگشتم هم دوباره زنگ زد.بعدش هم دیدمش.
داشتم فکر می کردم این چند روزه که مریض بودم و حالم خراب بود، کلی هوام رو داشت.نه اینکه مثل قبلا باشه ها...نه.ولی خیلی بیشتر از یه دوست معمولی بهم سرویس داد.دستش درد نکنه.خلاصه که این محبتهای کوچیک و این توجهاتش توی این روزهای تنهایی و مریضی و فشار، مثل یه نیروی محرک می مونه.خلاصه که کلی مرسی.
آهان یه چیز دیگه هم بگم و برم.
هفته پیش قبل از اینکه این ویروس کوفتی رو بگیرم، یه روز که از دانشگاه بر می گشتم سسل بهم زنگ زد و قرار شد همدیگه رو ببینیم.قرار شد بریم یه جایی با هوای آزاد.رفتیم یه جایی توی کوه های درکه که از خود درکه فاصله داشت و باید پیاده میرفتیم.خلاصه رفتیم اونجا و بماند که توی راه من چقدر ادا درآوردم و چند بار نزدیک بود بیفتم!و طبق معمول سسل من رو هم داشت با خودش حمل می کرد.نشستیم و بساط شام و قلیون و چایی به پا شد.از اونجایی که بالای کوه بود، موبایل خوب آنتن نمیداد.من از جام بلند شدم و یه ذره این طرف و اون طرف رفتم توی محوطه رستوران تا شاید یه جای آنتن دار پیدا کنم و زنگ بزنم.سسل هم روی تخت نشسته بود.یه جایی ته حیاط رستوران موبایل دو خط آنتن پیدا کرد.منم همونجا ایستادم و شروع کردم به شماره گرفتن.همون موقع یه کارگر افغانی که کارگر رستوارن بود اومد سمت من و شروع کرد تختهای اون اطراف رو مرتب کردن.ازش پرسیدم اینجا موبایل آنتن نمیده خوب؟گفت نه.فقط ایرانسل خوب آنتن میده.بعدش پرسید از گوشیت راضی هستی؟خوبه؟من با یه ذره تعجب گفتم بله!بعد پرسید چند خریدیش؟منم خیلی سرسنگین جواب دادم نمیدونم.یادم نیست.بعدش گفت اگه بهت پول بدم برام میخری و بیاری؟منم فقط یه لبخند کج بهش زدم و جواب ندادم.لحنش مدل این بود که داشت لاس میزد.منم زودی زنگم رو زدم و رفتم سرجام.بعدش به سسل که گفتم، گفت خوب ازش پول رو بگیر من براش میخرم میارم تا حالش جا بیاد.
بعدش فکر کردم این یارو راجع به من چی فکر کرد که اینجوری گفت؟من از راه دانشگاه بودم با مقنعه و مانتوی تا روی زانو و شلوار جین و کفش اسپرت.با یه خط چشم که از صبح نصفش پاک شده بود.برای بار هزارم فهمیدم لازم نیست هیچ عکس العمل خاصی نشون بدم، همین که جنسیتم مونثه کافیه تا هر کی به خودش اجازه بده اینجوری فکر کنه!
مواظب خودتون باشین که از این ویروسه نگیرین.من از هر ده نفری که دیدم، هفت نفرشون از این ویروس کوفتی گرفتن.امیدوارم منم زودتر حالم خوب بشه.حوصله هیچ کسی رو ندارم.یعنی وقتی یکی باهام حرف میزنه میخوام لهش کنم بسکه حال ندارم جوابش رو بدم!
پ.ن:بوی پیج امین دوله های حیاط تا توی اتاق من توی طبقه دوم میان و با همین دماغ نصفه نمیه کیپم بوشون رو میفهمم و همین خودش خیلی حس خوبیه بین این همه مریضی و حس بد!
Labels: رزی روزانه نویسی می کند